کد مطلب:148725 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:268

علامت دو (واو) چه معنی داشت
می گویند اولین كسی كه قبر علی بن ابی طالب (ع) امام اول شیعیان را ساخت (هارون الرشید) خلیفه عباسی بود و در زمان او شیعیان به آزادی احادیث و اخبار مربوط به حسین (ع) را نقل می كردند و گر چه وی دودمان ایرانی برمكی را از بین برد ولی به طوری كه مجله اسلام چاپ آلمان نوشته از بین بردن دودمان مذكور علت سیاسی داشت نه علت مذهبی. ساختمانی كه هارون الرشید برای قبر علی بن ابی طالب (ع) برپا كرد وسیع نبود اما در آغاز قرق چهارم هجری حاكم موصل كه از طرف خلیفه عباسی منصوب شده بود و به اسم (ابوالهیجاء آل حمدان) خوانده می شد و در سال 317 هجری قمری زندگی را بدرود گفت از سرمایه شخصی، عمارتی رفیع بر قبر علی بن ابی طالب (ع) بنا كرد و آن عمارت را به طرزی باشكوه تزیین نمود و فرش های گرانبها در تالارهای عمارت گسترد و پرده های زیبا و قیمتی بر درگاه ها آویخت و قبل از مرگ وصیت كرد كه جسد او را نزدیك قبر علی بن ابی طالب (ع) دفن كنند. در هیچ یك از مأخذهائی كه


در دست می باشد دیده نشده كه ابوالهیجاء آل حمدان حاكم موصل شیعه باشد ولی وی با این كه شیعه نبود به علی بن ابی طالب (ع) امام اول ارادت داشت و ارادت او از این ناشی می شد كه وی نیز علی بن ابیطالب (ع) را كسی می دانست كه پیغمبر اسلام او را برای جانشینی خود انتخاب كرده است. حتی بنابر گفته بعضی از محققین غرب هارون الرشید هم عقیده داشت كه پیغمبر اسلام، علی بن ابی طالب (ع) را برای جانشینی خود انتخاب كرده، ولی نمی توانست كه عقیده باطنی خود را آشكار كند زیرا در آن صورت بایستی از خلافت صرفنظر نماید. بعد از حاكم موصل شخصی كه برای توسعه عمارت قبر علی بن ابی طالب (ع) اقدام كرد عضدالدوله دیلمی بود كه عمارت آن قبر را توسعه داد و گنبدی مرتفع بالای قبر ساخت و با این كه نجف، مدفن علی بن ابی طالب (ع) در قلمرو حكومت خلیفه عباسی بود، وی ممانعت نكرد و در سال 366 هجری قمری، یك ضریح گرانبها كه از طرف عضدالدوله دیلمی برای قبر علی بن ابیطالب (ع) ساخته شده بود روی آن نهاده شد. عضدالدوله دیلمی وصیت كرد كه جسدش را كنار قبر علی بن ابیطالب (ع) دفن كنند و دو پسرش (شرف الدوله) و (بهاء الدوله) نیز وصیت كردند كه جسدشان كنار قبر علی بن ابی طالب (ع) دفن شود و هر سه جسد، در آن جا مدفون است. در تمام دوره خلافت عباسیان چگونگی نقل احادیث و اخبار مربوط به حسین (ع) به شرحی بود كه ذكر شد و اگر خلیفه با شیعیان خوب بود آن ها می توانستند كه احادیث و اخبار مربوط به حسین (ع) را آزادانه نقل كنند و هر گاه بد بود، نقل احادیث و اخبار مربوط به حسین (ع) از طرف شیعیان خطرناك می شد. اما در دوره خلاف آخرین خلفای عباسی، شیعیان دوازده امامی، برای ذكر احادیث و اخبار مربوط به حسین و انعقاد مجالس تذكر در روز دهم محرم آزادی بیشتر داشتند و بعضی از امرای عباسی كه به ظاهر پیرو مذهب خلیفه بودند در باطن به مذهب شیعه علاقه داشتند و در خانه های آنها (واو مضاعف) دیده می شد و او مضاعف (دو واو) علامت مرموز شیعیان دوازده امامی بود. چون (واو) در شمارش حروف ابجد، (شش) است و دو واو یا (واو مضاعف) دوازده می شود و این دو واو را طوری نقش می كردند كه سر واو دوم در شكم واو اول قرار می گرفت و به ظاهر یكی از نقوش تزیینی جلوه می كرد اما در واقع نشان دهنده عدد (12) یعنی دوازده امام مذهب شیعه اثنی عشری بود و بعضی از امرا و حكام در دوره عباسیان طوری متمایل به مذهب شیعه بودند كه واو مضاعف را در خانه های خود ترسیم می نمودند. در وجود واو مضاعف در خانه امرای عباسی تردیدی وجود ندارد ولی در این تردید هست كه آیا آن ها مفهوم مرموز آن را می دانستند و با علم به این موضوع آن را نقش می كردند یا این كه از مفهوم مرموز آن اطلاع نداشتند و به گمان این كه فقط برای تزیین به كار می رود آن را نقش می كردند.

در زمان خلافت (الناصر) خلیفه عباسی و در سال ششصد هجری قمری، شیعیان به كلی آزاد شدند و از آن پس توانستند بدون بیم احادیث و اخبار مربوط به حسین (ع) را ذكر كنند و در روز دهم محرم كه روز كشته شدن حسین (ع) است مجالس تذكر


منعقد نمایند. الناصر نه فقط شیعیان را آزاد كرده بود بلكه تمام فرقه های اسلامی آزاد كرد.

تا آن روز تمام فرقه های اسلامی آزاد نبودند و گاهی بعضی از فرق اسلامی در دوره زمامداری یك خلیفه عباسی آزاد می شدند، اما فرقه های دیگر همچنان محدود یا محكوم بودند. الناصر برای اولین بار در دوره خلافت عباسیان، تمام فرقه های اسلامی را آزاد كرد، و اتحادیه شیعیان دوازده امامی به اسم (اتحادیه فتوت) علنی گردید. از طرف دیگر سایر فرقه های اسلامی هم اتحادیه ای به اسم (فتوت) تشكیل شده بود اما شیعیان دوازده امامی بیش از دیگران به آن اتحادیه دلبستگی داشتند برای این كه فتوت در زبان عربی از ریشه (فتی) گرفته می شد و فتی یكی از صفات خاص علی بن ابی طالب (ع) امام اول شیعیان بود و شیعیان می گفتند (لا فتی الا علی) یعنی جوانمردتر از علی كسی نیست. از آن موقع تا زمان مستعصم آخرین خلیفه عباسی شیعیان می توانستند آزادانه احادیث و اخبار حسین را ذكر كنند و در روز دهم محرم مجالس تذكر منعقد نمایند. ولی بعد از این كه المستعصم آخرین خلیفه عباسی در سال 640 هجری خلیفه شد، شیعیان باز دچار مضیقه شدند و طوری آخرین خلیفه عباسی نسبت به شیعیان سخت گیر بود كه هر گاه كسی به یكی از بزرگان مذهب شیعه و بخصوص علی بن ابی طالب (ع) یا حسین بن علی (ع) سوگند یاد می كرد و عمال خلیفه می شنیدند آن شخص به قتل می رسید. دوره خلافت المستعصم شانزده سال بود و در آن مدت شیعیانی كه شناخته شده بودند و نمی توانستند تقیه كنند و در حوزه حكومت خلیفه می زیستند مجبور به جلای وطن شدند و به كشورهای دیگر و بخصوص كشورهائی كه دارای امرای شیعه بود رفتند. آنهائی كه به عنوان شیعی مذهب، شناخته شده بودند تقیه كردند و تقیه عبارت از این است كه مومن شیعی، مذهب خود را پنهان بدارد تا این كه مال و جان او در معرض خطر قرار نگیرد و تمام علمای شیعه تقیه را جایز شمرده اند. در دوره شانزده ساله خلافت المستعصم قمرو خلافت از پیروان مذهب شیعه خالی گردید و از آن به بعد تا روزی كه المستعصم خلیفه بود در حوزه خلافت او، احادیث و اخبار حسین (ع) ذكر نشد و مجلس تذكر برای او منعقد نگردید.

در بغداد محله ای بود به اسم (كرخ) وسكنه آن محله دارای مذهب شیعه بودند اما تقیه می كردند و مذهب خود را از دیگران پنهان می نمودند. در سال 656 هجری قمری كه آخرین سال خلافت المستعصم بود به او اطلاع دادند كه در خانه یكی از سكنه آن محله كه مذهب شیعه دارد یك مجلس تذكر برای حسین بن علی (ع) ترتیب داده شده و خلیفه عباسی امر كرد كه تمام كسانی را كه در آن محله، دارای مذهب شیعه بودند قتل عام كنند و اموال آن ها را به غارت بردند و نوامیس آنها را به عنوان این كه مرتد هستند اسیر كردند و المستعصم كه در آغاز سال 656 هجری قمری مبادرت به آن قتل عام كرد، آن سال را به سر نبرد و در پایان آن سال نه خلیفه وجود داشت نه بساط خلافت. در صورتی كه انعقاد یك مجلس تذكر برای حسین (ع) از لحاظ سیاسی برای خلیفه ضرر


نداشت همچنان كه در دوره اسلاف او، در روز دهم ماه محرم كه روز قتل حسین (ع) است مجالس تذكر منعقد می گردید و خلفای عباسی ممانعت نمی كردند و عده ای از كسانی كه پیرو مذهب سنت بودند در آن مجالس حضور می یافتند و مانند شیعیان حسین (ع) را به نیكی یاد می كردند و بر قاتلان او لعنت می فرستادند. (ماریان موله) محقق فرانسوی كه تحقیقی راجع به وضع شیعیان در قلمرو خلفای عباسی كرده می گوید در هیچ موقع بین شیعیان و فرقه های سنی اختلاف به وجود نیامد مگر در موقعی كه خلفای عباسی بین آنها اختلاف بوجود می آوردند یعنی امر می كردند كه به شیعیان حمله ور شوند، ماریان موله در همان تحقیق می گوید در تمام مدت خلافت عباسیان جز در دو دوره یكی در دوره المتوكل و دیگری در دوره المستعصم، شیعیان و جماعت سنی با هم زندگی می كردند و هم را به چشم بیگانه و كسی كه كیشی غیر از كیش دیگری داشته باشد نمی دیدند و در دوره آن خلیفه كه اولی خلیفه یازدهم عباسی و دومی خلیفه آخر و سی و هفتم بود، خلفا امر اكید می كردند كه شیعیان را مورد آزار قرار بدهند. ولی حتی در آن موقع مردم عادی شیعیان را نمی آزردند و فقط عمال و مامورین حكومت مردم را آزار می كردند.

روزی كه المتوكل فرمان داد كه قبر حسین (ع) را ویران نمایند پسرش (منتصر) گفت ای امیر المومنین این كار را نكن برای این كه حسین (ع) پسر عموی تو می باشد و اگر این كار را بكنی عمر خود را كوتاه خواهی كرد [1] .

المتوكل توصیه پسر را نشنید و به طوری كه (ابن اثیر) نویسنده تاریخ معروف (كامل التواریخ) می نویسد امر كرد كه به قبر حسین (ع) آب ببندند ولی بنابر نوشته مورخین شیعه آب به طرف قبر نرفت كه آن را بپوشاند و المتوكل كه در زمان او به دستور وی عمال و مامورین خلافت خیلی شیعیان را اذیت می كردند در سال 247 هجری قمری بعد از پانزده سال و ده ماه خلافت كشته شد و پسرش المنتصر خلیفه گردید و همین كه او خلیفه شد، اختلاف بین شیعیان و سنی ها كه هرگز وجود نداشت و فقط عمال و مامورین خلافت آن هم به حكم اجبار با شیعیان بد رفتاری می كردند از بین رفت و المنتصر با این كه خلیفه به ظاهر سنی بود به زیارت قبر حسین (ع) رفت و زیارت قبر علی بن ابی طالب (ع) را در نجف وقبر حسین (ع) را در كربلا تشویق كرد. ماریان موله به استناد مدارك تاریخی می گوید در تمام دوره عباسیان فرقه های سنی برای دوازده امام مذهب شیعه اثنی عشری قائل به احترامی بودند و خلفای راشدین هم نزد شیعیان احترام داشتند و همان طور كه بعد از كشته شدن المتوكل خلیفه یازدهم عباسی مسئله اختلاف سنی و شیعه از بین رفت بعد از این كه مستعصم آخرین خلیفه عباسی كه خیلی شیعیان را می آزرد به قتل رسید، دیگر بحثی باسم اختلاف شیعه و سنی بوجود


نیامد چون كسی نبود كه امر كند كه شیعیان را بیازارند و در هر حال به عقیده ماریان موله در تمام دوره خلافت عباسیان جماعت سنت و جماعت شیعه یكدیگر را به چشم بیگانه نمی نگریستند و هرگز بین آن ها اختلاف به وجود نیامد و فقط بعضی از خلفای بنی عباس، شیعیان را می آزردند و شیعه در نظر اهل سنت، فرقه ای بود از دین اسلام مانند یكی از فرقه های خود اهل سنت و بعد از بین رفتن خلافت عباسیان با این كه حكومت قلمرو خلیفه به دست مغول ها افتاد بحثی از اختلاف شیعه و سنی پیش نیامد. ماریان موله كه وارد در وضع زندگی مذهی شیعیان در دوره عباسیان، در قلمرو خلفای عباسی است می گوید كه از قرن سوم هجری در قلمرو خلافت عباسیان یك فرقه مذهبی بوجود آمده به اسم كبیری (با ضم حرف اول بر وزن سهیلی - منسوب به سهیل ستاره معروف - مترجم) و پیروان این فرقه مذهبی خلفای راشدین و ائمه دوازده گانه شیعیان را جانشین پیغمبر می دانستند و تمام آن ها را واجب الاحترام می دانستند و در ایام كشته شدن سه نفر از خلفای راشدین مجالس تذكر منعقد می گردید و نیز در روز دهم محرم كه روز كشته شدن حسین (ع) می باشد مجلس تذكر منعقد می نمودند و خلفای عباسی هم مزاحم آن ها نمی شدند و آن ها نه نزد سنی ها بیگانه بودند نه نزد شیعیان. بنابر نظریه ماریان موله در دوره عباسیان مردمی كه در قلمرو حكومت خلیفه زندگی می كرده اند سنی و شیعه را از هم جدا نمی دانسته اند و سنی و شیعه یكدیگر را به چشم بیگانه نگاه نمی كرده اند و به قول ماریان موله تفاوت بین سنی و شیعه، تفاوتی بود شبیه به آن چه امروز بین دو نوع سلیقه وجود دارد نه تفاوت مذهبی و مذهب شیعه مذدتی قبل از این كه سلطان محمود غزنوی به هندوستان برود به آن سرمزین رفت و از اسناد تاریخی قدیم چنین برمی آید كه در دهانه رودی كه قدما به اسم (مهران) می خواندند و امروز مرسوم است به رود (سند) شهرهائی وجود داشته كه در آنجا شیعیان زندگی می كرده اند. شیعیان كه در خارج از قلمرو حكومت خلیفه زندگی می كردند به آزادی در روز دهم مرم به مناسبت كشته شدن حسین (ع) در آن روز مجالس تذكر منعقد می نمودند و حتی در دوره خلافت المستعصم آخرین خلیفه عباسی، شیعیان در نقاطی كه دور از (بغداد) بود آزادی مذهبی خود را حفظ می نمودند. امروز ما نمی توانیم به طور دقیق حدود مناطقی را كه در دوره عباسیان مسكن شیعیان بوده است تعیین كنیم و حتی (لوسترنج) خاور شناس انگلیسی كه برای تعیین حدود قلمرو حكومت خلفای اموی و عباسی خیلی زحمت كشیده نتوانسته است كه مجموع مناطقی را كه شیعیان در آن ادوار، در آن می زیسته اند، تعیین كند. آن چه می دانیم این است كه مناطق سكونت شیعیان در پهنه كشورهای اسلامی متفرق بوده است. در نیمه دوم قرن هفتم هجری و در همان دوره كه المستعصم آخرین خلیفه عباسی، شیعیان را می آزرد و آن ها مجبور شدند جلای وطن كنند در یكی از نقاط دور دنیای اسلامی یك جامعه شیعه زندگی می كرد كه


آزادانه در روز دهم محرم مجالس تذكر منعقد می نمود. آن جامعه در (قصدار) یا (قزدار) به سر می بردند كه كرسی كشور (توران) بود [2] .

قصدار یا قزدار مركز سكونت یك جامعه شیعی مذهب بوده و ما نمی دانیم كه در نیمه دوم قرن چهارم هجری كه سلطان محمود از قزدار گذشت تا این كه به هندوستان برود آیا سكنه آن شهر دارای مذهب شیعه بوده اند یا نه؟ اما می دانیم كه در نیمه دوم قرن هفتم هجری مذهب شیعه داشته اند. برای تعیین موضوع شهر قزدار باید از كرمان امروزی كه كرسی استان كرمان است پانصد میل به طرف شمال شرقی برویم تا به قزدار برسیم. این شهر امروز وجود ندارد و رودخانه ای كه از وسط شهر می گذشت و آن را مشروب می كرد دیده نمی شود و قزدار دارای قنات هائی هم بود كه امروز آثار آن نیست. به احتمال قوی بر اثر یك واقعه طبیعی و شاید زلزله رودخانه و قنات های قزدار خشك شد وسكنه آن از بی آبی مجبور به مهاجرت گردیدند. قزدار به مناسبت این كه در راه كشورهای شرقی ایران و هندوستان قرار گرفته بود، اهمیت بازرگانی داشت و علاوه بر آن از مراكز ادبی دنیای قدیم بوده نه به آن مفهوم كه امروز برای یك مركز ادبی قائل هستند بلكه به این مفهوم هكم از آن جا شاعرانی برجسته برخاستند و، قزدار از شهرهای زیبای شرق به شمار می آمد، و در قرن چهارم هجری دو محله بزرگ داشته كه در یكی از آن ها پادشاه كشور و شاهزادگان زندگی می كرده اند و در محله دیگر كشاورزان و افزارمندان و سوداگران و رودخانه ای كه گفتیم، از وسط این دو محله می گذشت یعنی آن دو را از هم جدا می نمود. اما در قرون بعد شماره محلات شهر زیادتر شد و به پنج محله رسید و شهر، آبادتر گردید و آدمی حیرت می كند كه چگونه در یك منطقه كه محاط از كشورهائی بوده كه در آن ها جوامع سنت زندگی می كرده اند یك جامه شیعی مذهب مدتی مدید به آزادی زندگی می نموده بدن این كه از طرف همسایگان از لحاظ مذهبی (نه سیاسی) مزاحمتی برای آن جامعه بوجود بیاید اما از لحاظ سیاسی مزاحمت هائی بوجود می آمده است. همچنین آدمی تعجب می كند كه چگونه در دهانه رود مهران (رود سند) شهرها یا قصباتی وجود داشته كه در آنجا شیعیان زندگی می كرده اند. این فكر به وجود می آید كه چون آن مناطق از بغداد پایتخت خلفای عباسی خیلی دور بوده، خلفای مزبور نمی توانسته اند كه در آن جا نفوذ داشته باشند.اما در مناطق نزدیك به بغداد و حتی در خود بغداد نیز شیعیان زندگی می كرده اند و اسناد


مربوط به این موضوع از مطالعه كتاب (الفهرست) تالیف ابن الندیم صحاف كه خیلی بر گردن مورخین و محققین حق دارد به دست می آید.

از دوران دو خلیفه عباسی به اسم المتوكل و المستعصم گذشته، در دوران سی و پنج خلیفه دیگر در تمام بلادی كه جزو قلمرو خلفا بود سنی و شیعه برادروار زندگی می كردند و بین آن ها كدورت به وجود نمی آمد گرچه در دوره خلافت عده ای از خلفای عباسی مسلمان ها به حكم خلیفه به علت معتقدات مربوط به قدمت یا حدوث قرآن كشته می شدند ولی هیچ خلیفه كسی را به عنوان این كه سنی یا شیعه است نمی كشت [3] .

دو خلیفه عباسی هم كه شیعیان را می كشتند برابر آنچه ماریان موله می گوید دارای مشاعر عادی نبوده اند و جنون المتوكل به قدری شدید بود كه حتی دست از اشجار هم برنداشت و در هر كجا كه درختی مورد احترام شیعیان بود سرنگون كرد و از جمله سرو (كاشمر) را انداخت. سرو كاشمر به طوری كه معروف بود به دست زردشت كاشته شد و فردوسی شاعر ایرانی در شاهنامه خود گفته كه نهال آن درخت را از بهشت آوردند و در كاشمر كاشتند و شیعیان نه به مناسبت این كه آن درخت به دست زردشت كاشته شد، بلكه بدان مناسبت كه درختی كهن سال بود به آن احترام می گذاشتند و معلوم است كه احترام گذاشتن به درخت از این قرار بود كه شاخه های زائد سرو را می زدند و در فصل تابستان به درخت آب می دادند كه خشك نشود اما المتوكل به مناسبت كینه ای كه نسبت به شیعیان داشت امر كرد كه آن درخت را بیندازند و چوبش را به بین النهرین منتقل كنند تا این كه در كاخی كه (سامره) بنا می كرد مورد استفاده قرار بگیرد اما وقتی چوب درخت سرو كاشمر، به بین النهرین رسید المتوكل كشته شده بود و شیعیان تصور كردند


كه علت كشته شدن متوكل بی احترامی نسبت به قبر حسین (ع) و كشتن شیعیان و قطع درخت سرو كاشمر بوده است. بعضی می گویند وقتی المستعصم آخرین خلیفه عباسی مثل المتوكل شروع به آزار شیعیان كرد شیخ حیدر مقیم شهر (زاوه) واقع در خراسان كه امروز موسوم به شهر (تربت حیدریه) می باشد در حق او نفرین كرد و از خداوند خواست كه المستعصم را كیفر بدهد و كشته شدن آن خلیفه به دست (هلاكو) ی مغول و از بین رفتن دستگاه خلافت، ناشی از نفرین شیخ حیدر می باشد كه بعد، معروف به (قطب الدین حیدر) گردید. ممكن است كه قطب الدین حیدر كه در شهر زاوه (تربت حیدریه) مدفون گردید، خلفای عباسی را مورد نفرین قرار داده باشد ولی المستعصم آخرین خلیفه عباسی را مورد نفرین قرار نداده برای این كه المستعصم در سال 641 هجری قمری خلیفه شد و قطب الدین حیدر در سال 617 هجری قمری زندگی را بدرود گفت. لذا المستعصم در زمان حیات قطب الدین حیدر خلیفه نبوده تا این كه شیعیان را قتل عام كند و مورد نفرین قطب الدین حیدر قرار بگیرد. قطب الدین حیدر یكی از مرشدان بزرگ شرق و از عرفای نامدار ایران است و پیروانش می گفتند كه او در فصل تابستان در آتش می رود و نمی سوزد و در فصل زمستان در برف جا می گیرد و از سرما متاذی نمی شود و تمام پیروان قطب الدین حیدر حلقه ای از آهن بر مچ داشتند و آن حلقه علامت ارادت آن ها به مرادشان بود و تا مدتی بعد از فوت قطب الدین حیدر پیروان او، حرقه بر دست داشتند و بعضی از آن ها كه می خواستند خود را نسبت به مراد خویش ارادتمندتر نشان بدهند، حلقه ای از گوش می آویختند و تصور می كرندند كه آویختن حلقه ای از گوش این مفهوم را می رساند كه آن ها غلام مراد خود هستند. از آن چه گفته شد این نتیجه به دست می آید كه در دوره طولانی خلافت عباسیان كه از پانصد سال تجاوز كرد جز، در دو دوره المتوكل و المتسعصم شیعیان دوازده امامی آزاد بوده اند و می توانستند كه در ایام كشته شدن علی بن ابی طالب (ع) و حسین بن علی (ع) مجالس تذكر منعقد نمایند اما شیعیانی كه از فرقه اسماعیلیه بودند در همه وقت آن طور آزادی نداشتند و علتش این بود كه شیعیان فرقه اسماعیلیه، بعضی از اوقات با خلفای عباسی خصومت می كردند و خشم آن ها را علیه خود برمی انگیختند معهذا آن قدر كه فرقه اسماعیلیه از (هلاكو) ی مغول آسیب دید از خفا ندید.

یكی از علمای شیعه مذهب كه احادیث مربوط به شب دهم محرم سال شصت و یكم هجری راجع به حسین (ع) را به دقت جمع آوری كرده ابن ابی جمهور است كه اسم كوچكش محمد بود و در (احساء) واقع در (بحرین) متولد گردید [4] .

این دانشمند شیعه از مسقط الراس خود به بین النهرین مسافرت كرد و از آنجا به


سوریه رفت و چندی در مكه می زیست و بعد عازم خراسان شد و در شهر مشهد كه آرامگاه امام هشتم شیعیان در آنجا می باشد سكونت كرد و از تاریخ وفات او، به درستی اطلاع نداریم اما عده ای از فضلای مشهد تا سال 880 هجری قمری او را می دیدند و تا آن موقع حیات داشته و گویا بعد زندگی خود را بدرود گفته و در همان شهر مدفون شده است. بنابراین (ابن ابی جمهور) از علمای بالنسبه متاخر می باشد چون در نیمه دوم قرن نهم هجری می زیسته است. (محمد بن علی بن ابراهیم احسائی) معروف به ابن ابی جمهور در فقه و حدیث دست داشت و بین شیعیان به عنوان یك محدث معروف است زیرا به طوری كه گفتیم مقداری زیاد از احادیث مربوط به حسین (ع) را جمع آوری كرده است و یكی از آن ها مربوط است به خرقه ای كه حسین (ع) در كربلا در بر داشته است. آن خرقه از پیغمبر اسلام (ص) به علی بن ابی طالب (ع) و از او به حسن (ع) و از وی به حسین (ع) رسید و پیغمبر اسلام هم خرقه مزبور را از آسمان به دست آورد و در شبی كه به آسمان رفت و مسلمین آن را (شب معراج) می خوانند در یكی از آسمان ها صندوقی دید از نور كه قفلی از نور بر آن زده بودند. ابن ابی جمهور كه این حدیث را نیز نقل می كند می گوید پیغمبر اسلام از جبرئیل پرسید آیا ممكن است این قفل را بگشائی و من دورن صندوق را ببینم جبرئیل گفت من ماذون نیستم كه این قفل را بگشایم و از خدا بخواه كه اجازه گشودن قفل را به من بدهد و پیغمبر اسلام از خدا تقاضا كرد كه آن قفل گشوده شود و صندوق باز گردید و پیغمبر مسلمین دید در آن صندوق خرقه ای وجود دارد و خداوند آن خرقه را كه بزرگترین خلعت و تشریفی به شمار می آید كه خدا به كسی داده به پیغمبر اسلام داد كه بپوشد و پیغمبر در زمان حیات (و طبیعی است در مواقع فوق العاده) آن خرقه را می پوشید و بعد از وی خرقه مزبور به علی (ع) رسید و آن گاه به حسن (ع) و بعد به حسین (ع) واصل گردید و در كربلا حسین (ع) آن خرقه را در بر داشت و بعد از او خرقه اعطائی خداوند به علی بن الحسین زین العابدین (ع) رسید. در شب دهم محرم حسین (ع) خرقه مزبور را در بر داشت اما بعد از طلوع صبح چون می خواست به میدان جنگ برود خرقه را از تن به در كرد و جامه ای دیگر پوشید و علی بن الحسین زین العابدین (ع) كه در كاروان حسین بود حافظ آن خرقه شد و آن خرقه بعد از علی بن الحسین به پسرش محمد باقر (ع) رسید و از او، به سایر ائمه شیعه منتقل گردید و اكنون خرقه مزبور نزد امام دوازدهم است. این حدیث كه از طرف ابن ابی جمهور نقل گردیده مورد قبول علمای شیعه می باشد اما راجع به مفهوم آن نظر دارند. علمای شیعه كه در دوره صفویه به سر می برده اند گفته اند كه منظور از خرقه ای كه خداوند به پیغمبر اسلام داد و از او به ائمه دوازده گانه رسید، لباس مادی نیست بلكه معنوی می باشد و در شب معراج پیغمبر اسلام كه به آسمان رفت موردی توجه مخصوص خداوند قرار گرفت و خداوند مزیتی به او عطا نمود كه قبل از وی به هیچ پیغمبر داده نشد و به او اجازه داد كه آن مزیت را به بازماندگانش منتقل نماید و چون بر طبق معتقدات مذهب شیعه دوازده امامی، هرگز


جهان از امام خالی نیست آن مزیت نیز همواره خواهد بود زیرا جهان در هیچ موقع از امام خالی نمی شود و فقط ممكن است كه امام غیبت نماید اما در آن حال هم دنیا از طرف امام نگاه داری می گردد. گر چه جهان دارای قوانینی است ثابت و به موجب آن قوانین می گردد اما امام ناظر بر آن قوانین می باشد تا این كه در اداره امور دنیا فترت به وجود نیاید و اما از طرف خداوند ناظر بر اجرای قوانین می باشد، در این مورد علمای شیعه دو نوع نظر داده اند. یكی این كه امام از طرف خداوند ناظر بر اجرای تمام قوانین است. دوم این كه امام ناظر بر اجرای قوانین مربوط به نوع بشر است. آنهائی كه نظریه اول را داده اند می گویند كه امام از طرف خداوند ناظر بر اجرای تمام قوانین می باشد و هر نوع قانون كه در كائنات هست مشمول نظریه فوق می شود و امام حتی ناظر است بر قوانین مربوط به حركت ستارگان. اما دسته دیگر می گویند امام از طرف خداوند ناظر بر اجرای قوانین مربوط به زندگی نوع بشر است و قوانین دیگر كائنات، جزو حوزه نظارت او نیست و خرقه ای كه خداوند در شب معراج به پیغمبر اسلام داد تا این كه بعد از وی به ائمه دوازده گانه برسد اختیاراتی است كه از طرف خداوند به پیغمبر اسلام و ائمه دوازده گانه داده شد تا این كه از طرف او، ناظر بر اداره نوع بشر باشند و آن اختیارات توام با علم هم بود و خداوند به پیغمبر و بعد از او به ائمه دوازده گانه فقط اختیار برای اداره نوع بشر نداد بلكه هم علم عطا كرد تا این كه پیغمبر و ائمه دوازده گانه با علم، ناظر بر اجرای زندگی نوع بشر باشند و در هر حال خرقه ای كه خداوند به پیغمبر عطا كرد لباس مادی نبود بلكه پوشش معنوی به شمار می آمد و سایر فرق اسلامی (غیر از شیعه) نیز به مفهوم خرقه ای كه خداوند به پیغمبر عطا نمود پی برده اند و در آن فرقه ها نیز خرقه دارای احترام است و در مكتب های عرفانی، سالك، یعنی كسی كه می خواهد به مقامی برسد كه حقیقت را ادراك نماید، بعد از این كه مراحل سلوك را طی كرد یعنی دوره كار آموزی را به پایان رسانید از دست مراد و مرشد خود خرقه دریافت می نماید و می پوشد. محتاج به توضیح نیست خرقه ای كه مراد و مرشد، بعد از پایان دوره كار آموزی به مرید می پوشاند، خرقه پیغمبری كه بعد به ائمه دوازده گانه رسید نیست. بلكه خرقه ای است معمولی از نوع لباس عادی كه از پارچه ای دوخته شده اما پوشانیدن آن بر مرید از طرف مراد، مفهوم معنوی دارد و مراد كه می خواهد به مرید بفهماند كه من بر تو لباس باطنی می پوشانم نه لباس ظاهری و هیچ مرشد خرقه بر تن مرید نمی كند مگر این كه یقین حاصل كرده باشد كه مرید او به مرتبه ای رسیده كه می تواند مرشد دیگران شود. با توجه به آنچه گفته شد مفهوم این موضوع كه حسین (ع) در كربلا خرقه اعطائی خداوند را در بر داشته این می شود كه وی كه امام بوده از اختیارات و علم واگذار شده از طرف خداوند برای اداره زندگی نوع بشر استفاده می كرده است و بعد از این موضوع این سئوال مطرح می شود كه با دارا بودن آن علم و قدرت برای چه حسین (ع) از كشته شدن خود جلوگیری نكرد؟

در اینجا لازم است كه عقیده مسیحیان را راجع به مسیح ذكر كنیم و آن ها می گویند او آن قدر عالم و قادر بود كه مرده را زنده می كرد و خود او هم (به عقیده


مسیحیان) بعد از مرگ زنده شده و به نظر حواریون (هر یك از دوازده مرید خاص حضرت مسیح را حواری می خوانند) رسید. آیا آن مرد بزرگ با آن علم و قدرت كه (لازاروس) مرده سه روزه را (و به روایتی چهل روزه را) زنده كرد و از قبر خارج نمود، نمی توانست مانع از این شود كه او را به قتل نرسانند؟ حتی امروز كه نزدیك دو هزار سال از قتل مسیح می گذرد وی (به عقیده مسیحیان) دارای علم و قدرت است و درخواست محتاجان را مستجاب می كند و مریضان را بهبود می بخشد و از هبوط بلا جلوگری می نماید. ولی همین مرد بزرگ و عالم و قادر، آماده شد (كه به عقیده مسیحیان) در راه رستگاری نوع بشر جان فدا نماید و لذا كشته شدن او، داوطلبانه بود. عقیده شیعیان این است كه حسین (ع) كه دارای علم و قدرت امامت بود می توانست مانع از قتل خود شود و قادر بود كه در روز دهم محرم سال شصت و یكم هجری قشون بینالنهرین به فرماندهی عمر بن سعد ابی وقاص را متلاشی كند و از بین ببرد او تصمیم گرفته بود كه خود را در راه اسلام فدا كند تا این كه دین خدا تصفیه گردد. در این مورد هم مثل مورد فداكاری مسیح، دو جنبه به وجود می آید یكی جنبه مذهبی و دیگری جنبه عرفی یا غیر مذهبی. جمع شدن این دو جنبه، برای یك مومن امری طبیعی است. یك مسیحی مومن حیرت نمی كند چرا مسیح با دارا بودن علم و قدرت، و با این كه می توانسته خود را از مرگ برهاند، نرهانید. یك شیعه مذهب هم حیرت نمی نماید چرا حسین با این كه علم و قدرت امات را داشت و می توانست خود را از كشته شدن برهاند، نرهانید و در روز دهم محرم، خویشاوندان و همراهانش كشته شدند و آن گاه او خود به قتل رسید. یك مورخ مسیحی كه راجع به حسین (ع) با توجه به عقیده ای كه شیعیان در باره او دارند تحقیق می كند از اجتماع دو جنبه مذكور در فوق حیرت نمی نماید چون نظیر آن را در دیانت مسیح می بیند. یك مورخ غیر مسیحی هم وقتی دو جنبه مذكور را از نظر می گذراند خیلی حیرت نمی كند.

زیرا كسانی بوده اند كه می توانستند از كشته شدن خود جلوگیری كنند و نكردند و مرگ را استقبال نمودند تا این كه به پرنسیپ خویش وفادار باشند. حتی كسانی بوده اند كه می توانستند كه از مرگ خود ممانعت كنند و زنده بمانند، بدون این كه سرشكسته باشند معهذا اعتقاد آنها به پرنسیپ خودشان به قدری بوده كه ترجیح داده اند كشته شوند و لو یقین داشتند كه اگر زنده بمانند بدنام نخواهند شد و آبرومند، زندگی خواهند كرد. آن ها اگر زنده می ماندند در نظر مردم عهد ومیثاق خود را زیر پا نگذاشته بودند اما در نظر خودشان این طور جلوه می كرد كه عهد و میثاقشان زیر پا گذاشته شده است. آنان طوری خود را مسئول وجدان خویش می دیدند كه نمی توانستند به اتكای حسن نیت مردم زنده بمانند و طوری خود را مقید به انجام رسانیدن وظیفه (به طور كامل) كرده بودند كه نمی توانستند وظیفه خود را به طور ناقص به انجام برسانند. آن ها مظهر آن چه بودند كه در گفته (ارنست رنان) فیلسوف فرانسوی آمده و گفته است كه ما از هیچ كس به اندازه خودمان رودربایستی نداریم و از هیچكس به اندازه


خودمان خجالت نمی كشیم زیرا می توانیم همه را فریب بدهیم جز خودمان را و گاهی حتی فدا كردن جان را هم به انجام رسانیدن وظیفه نمی دانیم زیرا می فهمیم كه جان فدا كردن ما هم ریائی است و برای این است كه بازماندگان ما از جان فدا كردن ما بهره برداری كنند.

این بود كه حسین (ع) طوری در راه پرنسیپ خود فداكاری كرد كه بعد از او كسی نتوانست كه از فداكاری وی بهره برداری كند چون كسی باقی نماند تا این كه از فداكاری حسین (ع) بهره برداری نماید. فقط علی بن الحسین (ع) باقی ماند كه بیمار بود و نتوانست به میدان كارزار برود و بعد از این كه اسیرش كردند به مناسبت بیماری از قتلش صرفنظر نمودند. زنده ماندن علی بن الحسین (ع) بین مردانی كه در كربلا با حسین (ع) بوده اند می توان گفت كه به یك تعبیر واقعه ای پیش بینی نشده بود و اگر علی بن الحسین (ع) بیمار نمی شد، وی نیز سلاح به دست می گرفت و به میدان كارزار می رفت ودیگر كسی باقی نمی ماند تا این كه این تصور بوجود بیاید از فداكاری حسین (ع) بعد از او بهره برداری كرده اند. تا آخرین شب زندگی حسین (ع) راه های متعدد برای زنده ماندن او پیدا شد و او هیچ یك از آنها را انتخاب نكرد. حتی در بامداد روز دهم محرم حسین (ع) اگر می خواست می توانست زنده بماند یا اگر می خواست می توانست نگذارد كه خویشاوندان و دوستانش به قتل برسند ولی در آن فرصت آخر هم نخواست كه به قول مردم امروز از آخرین شانس استفاده كند چون تصمیم گرفته بود وظیفه خود را به طور كامل به انجام برساند. در شب دهم محرم سال شصت و یكم هجری كه كاروان حسین (ع) در كربلا محاصره شده بود در آن كاروان كسی ننالید و نگریست چون مردانی كه خود را برای كشته شدن آماده می نمایند نمی نالند و نمی گریند حتی اگر عرب نباشند و مردانی كه آن شب خود را برای كشته شدن آماده كردند مردان عرب بودند و آن ها شب جنگ نمی نالیدند و نمی گریستند و زن های كاروان حسین (ع) هم نمی نالیدند و نمی گریستند چون آن ها نیز از قوم عرب بودند و زن های عرب، با مردان خود به جنگ می رفتند و گر چه در جنگ شركت نمی كردند اما مشوق مردان برای ابراز شجاعت بودند و آنها را تشجیع می نمودند كه بیشتر ابراز دلیری كنند و از مرگ بیم نداشته باشند و وقتی مردانشان مجروح می شدند زخمشان را می بستند. ما در تاریخ قدیم آثاری دیگر از شهامت زن ها می بینیم و در عصری قدیمی تر از دوره زن های عرب، در شمال آسیای صغیر به قول (هرودوت) و (گزنفون) مورخین یونانی اقوامی زندگی می كردند كه زنهایشان به جنگ می رفتند و می كشتند و كشته می شدند و هنگامی كه داریوش اول پادشاه ایران به كشور (سیت) ها واقع در شمال دریای سیاه حمله ور شد عده ای كثیر از زن ها به جنگ او آمدند. واضح است كه آن ها هم مثل زن های دیگر فرزند داشتند و می دانستند اگر در جنگ كشته شوند فرزندانشان بی مادر خواهند شد. ولی در نظرشان، عقب راندن مهاجم كاری بود


واجب تر از سرپرستی از فرزندان و ترجیح می دادند كه خود و مردانشان كشته شوند و فرزندانشان بدون سرپرست بمانند و محكوم قدرت مهاجم نشوند [5] .

یكی از قرائنی كه نشان می دهد در شب دهم محرم سال شصت و یكم هجری در كاروان حسین (ع) زن ها ناله یا شیون نمی كرده اند این بود كه زن هائی روشن فكر بودند و زن های روشن فكر خود را به دست ناامیدی نمی سپارند. ماریان موله می گوید، افراد خانواده ائمه دوازده گانه شیعه نسبت به سایر اعراب، افراد روشن فكر بودند و ائمه دوازده گانه شیعیان از فضلا و بعضی از آن ها از دانشمندان به شمار می آمدند و سطح فكرشان برتر از سطح فكری خلفای اموی و عباسی و سایر اعراب معاصر بود و به همین جهت در تاریخ می بینیم كه بعضی از خلفای اموی و عباسی، آن ها را متهم به ارتداد می كردند و دو علت آن ها را وادار می نمود كه بعضی از ائمه دوازده گانه شیعیان را متهم به ارتداد نمایند اول این كه از محبوبیت آن ها بین شیعیان می ترسیدند و بیم داشتند كه خلافت را از آن ها بگیرند. دوم این كه نمی توانستند بعضی از حرف های آن ها را بفهمند یا می فهمیدند و تجاهل می كردند. از قصور فهم خلفای اموی و عباسی در قرون اول و دوم و سوم هجری یعنی دوره ای كه عصر ائمه دوازده گانه شیعیان بود نباید حیرت كرد و ما در مغرب زمین حتی در قرن هفدهم و هیجدهم میلادی ناظر آن قصور فهم بوده ایم. می دانیم كه مركز روحانی كلیسای كاتولیكی در اروپا، همواره مركز دانشمندان بوده است و پیوسته عده ای از روحانیون دانشمند در سازمان مركزی كلیسای كاتولیكی در (روم) مشغول به كار بوده اند و اكثر آن ها غیر از زبان ملی خودشان و زبان لاتینی كه زبان مذهبی بود، یك یا دو یا سه زبان خارجی را می دانستند و اكثر فارغ التحصیل دانشگاه های مذهبی بودند. ولی همین سازمان مركزی كاتولیكی در سال 1616 میلادی كه آغاز قرن هفدهم میلادی بود كتابهای (كوپرنیك) و (كپلر) و (گالیله) را تحریم كرد و آنها را جزو كتب ضاله دانست و تحریم مزبور در سراسر قرن هفدهم و سراسر قرن هیجدهم میلادی ادامه داشت و فقط در سال 1822 میلادی یعنی آغاز قرن نوزدهم سازمان مركزی كلیسای كاتولیكی آن تحریم را لغو كرد. اگر در قرون هفدهم و هیجدهم میلادی یك مسیحی كاتولیكی یكی از كتاب های كوپرنیك و كپلر و گالیله را می خواند و دیگران می دیدند كه وی آن كتاب را می خواند و گزارش آن را به مراكز روحانی می دادند اگر در قرون هفدهم میلادی بود خواننده به دادگاه تفتیش عقاید (دادگاه انكزیسیون) احضار می شد و اگر توبه نمی كرد ممكن بود محكوم شود كه زنده او را بسوزانند. در قرن هیجدهم میلادی خواننده مذكور گرفتار خطر


سوخته شدن نمی گردید اما اگر توبه نمی كرد تكفیر می شد و علت این كه سازمان مركزی كلیسای كاتولیكی اروپا مدت دویست سال كتب آن سه دانشمند را تحریم كرد این بود كه دانشمندان مذكور در كتاب های خود چیزی می گفتند كه بزرگان كلیسای كاتولیكی نمی فهمیدند. آنچه آن سه دانشمند در كتاب های خود می گفتند این بود كه زمین، مركز جهان نیست بلكه خورشید مركز جهان است و زمین سیاره ای است كه اطراف خورشید می گردد و نیز اطراف خود گردش می كند و در نتیجه، شب و روز بوجود می آید. این اصل را كه امروز هر دانش آموز سال های آخر دبستان می فهمد بزرگان كلیسای كاتولیكی نمی فهمیدند و اظهار می كردند كه در كتب عهد جدید (یعنی انجیل ها) به ما گفته شده كه چگونه می توانیم بعد از مرگ به آسمان برویم (یعنی به سعادت جاوید برسیم) و دیگر به ما گفته نشده كه راجع به حركات ستارگان در آسمان ها تحقیق نمائیم. در قرن هفدهم و هیجدهم میلادی قدرت فكر و فهم بزرگان كلیسای كاتولیكی كه زمامداران زمان بودند این اندازه بود در حالی كه اكثر آن ها از دانشگاه ها فارغ التحصیل شده بودند و اینك مقایسه كنید كه در قرن هفتم و هشتم و نهم میلادی كه قرون اول و دوم و سوم هجری می باشد قوت فكر و فهم خلفای اموی و عباسی چقدر بوده با توجه به این كه اكثر آنها در دانشگاه تحصیل نكرده بودند. در این صورت نه عجب، كه بعضی از ائمه دوازده گانه شیعیان را متهم به ارتداد می كردند یا این كه می گفتند كه آن ها بدعت بوجود آورده اند و بدعت یعنی ابراز نظریه ای كه مغایر با سنت و شعائر باشد. به احتمال قوی روزی كه جعفر صادق (ع) امام ششم شیعیان، طول و عرض جغرافیائی را استنباط كرد خلیفه وقت آن را بدعت دانست مشروط بر این كه حمل بر ارتداد جعفر صادق (ع) نكرده باشد برای این كه نمی توانست بفهمد وی چه می گوید، در مسائل سیاسی، ممكن است كه لزوم حفظ منافع خصوصی مانع از این گردد كه كسی نظریه دیگری را نپذیرد و لو بداند كه او درست می گوید ولی در مسائل علمی این طور نیست و اگر كسی دریابد كه نظریه علمی دیگری درست می باشد آن را می پذیرد و خلیفه وقت و بزرگان كلیسای كاتولیكی در قرون هفدهم و هیجدهم میلادی از ابن جهت نظریه های علمی را نمی پذیرفتند كه نمی توانستند آنها را بفهمند. شاید ایراد بگیرند كه بزرگان كلیسای كاتولیكی، نظریه های علمی كوپرنیك و كپلر و گالیله را به این علت نمی پذیرفتند و آن ها را تحریم می كردند كه می دانستند اگر آن نظریه ها را بپذیرند، منافع كلیسای كاتولیكی به خطر می افتد لیكن ما دیدم كه دانشمندان روحانی كاتولیكی آن نظریه ها را در قرون نوزدهم و بیستم میلادی پذیرفتند و منافع كلیسای كاتولیكی به خطر نیفتاد بلكه در قرون نوزدهم و بیستم، با این كه كلیسای كاتولیكی، تمام قوانین جدید علمی را در رشته های نجوم و فیزیك و شیمی و انسان شناسی پذیرفت رونق كلیسای كاتولیكی بیشتر شد و می توان صریح گفت كه كلیسای كاتولیكی اروپا، در هیچ عصر، مثل امروز ثروتمند نبوده و به اندازه امروز نفوذ معنوی جهانی نداشته است. با تصدیق به این كه یك قسمت از نفوذ معنوی كلیسای كاتولیكی در این عصر


مربوط به توسعه و تعمیم وسائل ارتباطات است نباید از نظر دور داشت كه اگر كلیسای كاتولیكی قوانین علمی جدید را انكار می كرد و تحریم می نمود، دارای این اندازه نفوذ معنوی جهانی نمی شد چون از مسیر پیشرفت تمدن بر كنار می گردید. اما بزرگان كلیسای كاتولیكی از قرن نوزدهم به بعد دریافتند كه بایستی قوانین علمی را بپذیرند و اندیشه بزرگان كلیسای كاتولیكی كه تا آن موقع، محدود بود آزاد شد و فهمیدند كه پذیرفتن قوانین علمی جدید و قرار گرفتن در مسیر تمدن، مغایرت با اصول دیانت مسیحی و مذهب كاتولیكی ندارد و امروز ما می دانیم كه حتی تئوری داروین راجع به تطور موجودات جاندار كه منتهی به انسان گردید نیز با آن چه در (عهد عتیق) راجع به وجود آمدن آدمی گفته شده منافات ندارد.

در قرون اول و دوم و سوم هجری ائمه دوازده گانه شیعه نسبت به خلفای اموی و عباسی از لحاظ اندیشه برتر بودند و از موضوع بیم سیاسی گذشته خلفای اموی و عباسی بعضی از نظریه های ائمه شیعه را نمی فهمیدند و برخی از آنها با نظریه های جدید و برجسته خود، مصلح به شمار می آمدند و برای مسلمین زندگی بهتر می خواستند. آنها چون روشن فكر بودند و اندیشه ای وسیعتر داشتند و زمان حال و آینده را از بالا می دیدند تعصب های خشك را محكوم می كردند و احكام اسلامی را طوری اجرا می نمودند كه موافق با تكامل مسلمین باشد بدون این كه اصول احكام از بین برود و برای پی بردن به این موضوع كافی است كه یك قسمت از مقررات مذهب شیعه دوازده امامی را با مقررات سایر فرقه های اسلامی بسنجند تا این كه دیده شود با چه مصلحت اندیشی مقررات مزبور با مقتضیات زندگی جامعه تطبیق شده بدون این كه در اساس احكام اسلامی كوچكترین تزلزل به جود بیاید. فكر محدود خلفای اموی و عباسی، نمی توانست نظریه های عاقلانه ائمه دوازده گانه شیعه را كه از فكر روشن آنها سرچشمه می گرفت بپذیرد و آنها را متهم به ارتداد یا بدعت می كردند و اگر می توانستند چون حسین (ع) آن ها را علنی به قتل می رسانیدند و اگر قادر به قتل علنی آنان نبودند چون موسی كاظم (ع) آنها را در زندان هلاك می كردند یا چون (علی بن موسی) امام هشتم شیعیان به آن ها زهر می خورانیدند. همان پرنسیپ كه سبب شد حسین (ع) را به كشتن بدهد در پسرش علی بن الحسین امام چهارم شیعیان بود و بعد از وی به فرزندانش منتقل گردید و هر یك از ائمه دوازده گانه مذهب شیعه، بعد از این كه به مرحله رشد جسمی و عقلی می رسید و از تحصیل علم برخوردار می شد، روش پدران خود را پیش می گرفت و با این كه می دانست بر آن ها چه گذشته، و به احتمال، سرنوشت او هم مانند سرنوشت پدرانش خواهد شد راه دیگر را انتخاب نمی كرد. این نكته را باید دانست كه همه آن ها می توانستند در مدت عمر زبان را به بندند و از ابراز نظریه های جدید خودداری كنند تا این كه به راحتی زندگی نمایند ولی هیچ یك از آن ها راحتی و برخورداری از لذت زندگی را نپذیرفت و همه با خلفای زمان مخالفت كردند بدون این كه قشری باشند و تعصب خشك را برنامه زندگی خود قرار بدهند.



[1] مقصود منتصر از اين گفته اشاره به اين است كه جد بني عباس پسر عموي يكي از اجداد ائمه دوازده گانه شيعه بود - مترجم.

[2] وارد اين بحث نمي شويم كه آيا اين (توران) همان توران است كه فردوسي در شاهنامه ذكر كرده يا نه، ولي ترديدي وجود ندارد كه در گذشته در مشرق ايران كشوري بود به اسم توران داراي حاكم نشيني موسوم به قصدار يا قزدار و جغرافيادان هاي مسلمان قرن سوم و چهارم هجري و بخصوص اصطخري كه كتاب خود را در نيمه اول قرن چهارم هجري نوشته و ابن حوقل كه كتابش در نيمه دوم قرن چهارم هجري نوشته شده از توران و كرسي آن قصدار يا قزدار نام برده اند - مترجم.

[3] بحث مربوط به قديم بودن يا حادث بودن قرآن كه سبب شد عده اي از مسلمين به حكم خلفاي عباسي كشته شوند در سرگذشت (غزالي و زهره) كه در مجله خواندني ها به چاپ مي رسيد به تفصيل ذكر شد ولي چون ممكن است خوانندگان اين كتاب آن سرگذشت را نخوانده باشند خيلي باختصار مي گوئيم كه در قرن سوم و چهارم هجري بخصوص در بين النهرين، جماعتي از علما مي گفتند كه قرآن جزو ذات خدا مي باشد و از ذات خدا جدا نيست و لذا قديم است يعني خدا و قرآن در يك موقع و با هم به وجود آمده اند با توجه به اين كه مفهوم بوجود آمدن در مورد خداوند در نظر يك موحد دانشمند كفر است چون اگر بگويند كه خداوند به وجود آمد اين دو سئوال پيش مي آيد: كه او را به وجود آورد و چه موقع به وجود آمد. در هر حال عده اي از دانشمندان اسلامي عقيده داشتند كه قرآن از ذات خداوند جدا نيست و لذا قديم است و دسته اي ديگر معتقد بودند كه قرآن از ذات خداوند جدا مي باشد و لذا حادث است يعني قرآن هم مثل ساير موجودات از طرف خدا به وجود آمد و جزو ذات او نيست، بعضي از خلفاي عباسي معتقد بودند كه قرآن قديم است و بعضي ديگر عقيده داشتند كه قرآن حادث مي باشد، در دوره هر خليفه كه عقيده به قدمت قرآن داشت علمائي را كه معتقد به حدودث قرآن بودند مي كشتند و در دوران هر خليفه كه قرآن را حادث مي دانست علمائي كه قرآن را قديم مي دانستند كشته مي شدند اما از آغاز قرن ششم هجري ديگر خلفاي عباسي از اين لحاظ مزاحم مردم نمي شدند - مترجم.

[4] اين بحرين را نبايد با مجمع الجزاير بحرين كه بزرگترين جزيره آن (منامه) نام دارد اشتباه كرد و در قديم قسمت شمال شرقي عربستان را كه مجاور خليج فارس بود نيز به نام بحرين مي خواندند و منطقه احساء در آن جا قرار داشت و سرزميني بود حاصل خيز چون آب فراوان داشت و در زبان عربي احساء به زميني اطلاع مي شود كه شن زار و داراي آب باشد - مترجم.

[5] (رومن گيرشمن) فرانسوي كه در ايران مدت سي سال حفاري تاريخي كرد دوره اي را در تاريخ كشور ايران كشف نمود كه آن كشورها از طرف سلاطيني كه زن بودند (ملكه ها) اداره مي شد و در آن دوره زن هاي ايراني هم در جنگ شركت مي كردند ولي مبداء و منتهاي آن دوره از طرف رومن گيرشمن مشخص نشده اما تصور مي كند كه خيلي طولاني بوده است - مترجم).